آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

......... ساعت مانده به عید

الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تقریبا یک ساعت و سی دقیقه مونده به سال تحویل.خیلی دلم گرفته .عید امسال من و تو تنهاییم و بابایی تحویل سال پیشمون نیست .نمیدونم بعد از تحویل سال چی پیش میاد خدا امروزو بخییر بگذرونه تقریبا همه کارارو کردم هفت سین رو هم آماده کردم ولی اصلا از هفتسین خوشم نیومد. آقا هم که نق میزدی میخواستی بخوابی منم خوابوندمت الانم منتظرم تا از خوب بیدار بشی و لحظه تحویل سال سرحال باشی.  پیشاپیش عیدت مبارک جیگملیه مامان میبوسمت عزیزم     ...
30 اسفند 1391

عید امسال

سلام عشق مامان عزیزم فقط هشت روز دیگه به سال نو مونده خیلی خوشحالم از اینکه امسال تو کنار من و بابایی هستی.یادمه پارسال روز عید فکرشو میکردم که یعنی میشه سال بعد یه کوچولو بیاد و لحظه تحویل سال تو بغلم بگیرمش عید و بهش تبریک بگم  واست از خالق شکوفه ها بهترین هایی رو که خودش واست بهترین می دونه آرزو می کنم . دوستت دارم عشق مامان     دو روز پیش من و بابایی بردیمت آتلیه عکسای خوشگل گرفتی میخواستم تولد سه ماهگیت ببرمت ولی نشد با پنج روز تاخیر بردیم.همیشه نگران بودم که تو آتلیه گریه نکنی واسه همین تا ساعت چهار سعی میکردم بخوابی که دیگه گریه نکنی.ت...
23 اسفند 1391

مادرانه

عزیزترینم پسرم با تو هستم گلم با خود خودت آرسام جونم نمی دانم اگر نبودی تا به حال چه می کردم پسرم وقتی می بینم چطور در آغوشم پنهان می شوی و من را مامن خود می دانی از ته دل به خود می بالم و به این می اندیشم که تو من را برای همیشه از آن خود می دانی ومن برای همیشه در گوشه ای از وجودت خواهم بود تا ابد .....       همیشه در ذهنم پسری را می پرورانم که از زندگی ای که دارد راضی و به آنچه دارد قانع باشد و زیاده خواهی نداشته باشد و به آنچه پدر و مادرش در اختیارش می گذارند قانع باشد حد و حدود خودش را بداند و پا را فراتر نگذارد نمی دانم که تو در آینده این چنین خواهی بود یا نه .........  ...
18 اسفند 1391

سه ماهگی آرسام کوچولو

عزیز دلم دیروز سه ماهگیت تموم شد.امروز رفتی تو چهار ماه باورم نمیشه همه چی خیلی زود گذشت با وجود تو ساعتها خیلی زود برام میگذره اینم از عکسهای سه ماهگیت فدات شـــــــــــــــــم وقتی رو فرش اتاقت خوابیدی خیلی ذوق کردی وقتی خوابم این شکلی میشم   وقتی مامانی منو میذاره تو روروِِِِئک چشامو گرد میکنم.خوب میترسم دیگه پسر به خوشتیپی من دیده کسی ...
17 اسفند 1391

یه شب خیلی بد

عزیز دلم چند شب پیش به خاطر شکم دردت خیلی گریه میکردی کم کم گریه هات شدید تر شد من و بابایی تا ساعت ٤صبح هر کاری کردیم آروم نشدی حتی پوشکت هم که باز کردیم فایده ای نداشت آخه همیشه تو اوج گریه هم که باشی با باز کردن پوشکت میخندیدی دیگه برات بگم چیکارا کردیم با ماشین رفتیم بیرون ساکت شدی اومدیم خونه ولی بازهمه چی ازاول شروع شد ساعت ٣ بود که شدیدا جیغ میزدی تصمیم گرفتیم دوباره بریم دور بزنیم شاید خوابیدی تا اینکه پوشکتو عوض کردم جیغت بیشتر شد تموم لباساتو در آوردم بدتر از قبل جیغ زدی صورتت قرمز قرمزبا تموم قدرتی که داشتی جیغ میزدی ترسیدم بغلت کردم دیدم یه لحظه صدات درنمیاد انگار نفست بالا نمیومد چشاتم گرد شده بود تموم دست و پاهام م...
1 اسفند 1391

واکسن دو ماهگی

آرسام آماده برای واکسن زدن اگه بدونی چی در انتظارته اینجوری نمیخوابیدی قربونت برم که هر دو تا پاتو سوزن زدن   عزیز دلم الان که این پست رو میزارم ١٥ روز از واکسن زدنت میگذره و خوب شدی هر چند هم زیاد گریه نمیکردی به خاطر اینکه استامینوفن میخوردی فقط میخوابیدی ولی به خاطر نفخ شکمت خیلی گریه میکنی.منم همه وقتم رو با تو میگذرونم به خاطرهمین این پست رو دیر گذاشتم منو ببخش عزیزم.خدا کنه زود زود خوب بشی. ...
1 اسفند 1391
1